شاهنامه فردوسی
«کیوان» در شاهنامه فردوسی
خداوند کیوان و گردان سپهر
فروزنده ماه و ناهید و مهر
به کیوان رسیدم ز خاک نژند
از آن نیکدل نامدار ارجمند
که ایوانش برتر ز کیوان نمود
که گفتی ستاره بخواهد بسود
تهی دید از آزادگان جشنگاه
به کیوان برآورده گرد سیاه
نشیمی ازو برکشیده بلند
که ناید ز کیوان برو بر گزند
ازویست شادی ازویست زور
خداوند کیوان و ناهید و هور
خداوند کیوان و خورشید و ماه
وزو آفرین بر منوچهر شاه
گر ایوان ما سر به کیوان برست
ازان بهرهی ما یکی چادرست
چو سوگ پدر شاه نوذر بداشت
ز کیوان کلاه کیی برفراشت
خداوند کیوان و بهرام و هور
که هست آفرینندهی پیل و مور
مگر چون تو باشد به مردی و زور
سپهرش دهد بهره کیوان و هور
دو کودک بدیدند مرده به طشت
از ایوان به کیوان فغان برگذشت
چو نامه بر شاه ایران رسید
سر تاج و تختش به کیوان رسید
خداوند بهرام و کیوان و ماه
خداوند نیک و بد و فر و جاه
سیاوش چو در پیش ایوان رسید
سر طاق ایوان به کیوان رسید
وزان تخت زرین به ایوان شدند
تو گفتی که بر اوج کیوان شدند
گر ایوان من سر به کیوان کشید
همان زهر گیتی بباید چشید
خداوند خورشید و کیوان و ماه
کزویست پیروزی و دستگاه
ازین روی تا چین و ماچین تراست
خور و ماه و کیوان و پروین تراست
خداوند بهرام و کیوان و هور
خداوند فر و خداوند زور
خداوند بهرام و کیوان و شید
ازویم نوید و بدویم امید
شبی چون شبه روی شسته بقیر
نه بهرام پیدا نه کیوان نه تیر
یکی آتش انگیزم اندر جهان
کزانجا به کیوان رسد دود آن
جهاندار محمود با فر و جود
که او را کند ماه و کیوان سجود
که با دژ چه کردم به دستان و زور
به نام خداوند کیوان و هور
بپردخت ز ارجاسپ اسفندیار
به کیوان برآورد ز ایوان دمار
خداوند کیوان و ناهید و هور
خداوند پیل و خداوند مور
گر او سر ز کیوان فرود آردی
روانش بر من درود آردی
برآنم که چون او به ایوان رسد
روانش ز ایوان به کیوان رسد
چو کیوان به برج ترازو شود
جهان زیر نیروی بازو شود
پیمبر سوی آب حیوان کشید
سر زندگانی به کیوان کشید
به سر بر یکی ابر تاریک بود
به کیوان تو گفتی که نزدیک بود
سپاسم ز یزدان که او داد زور
بلند اختر و بخش کیوان و هور
خداوند کیوان و گردان سپهر
ز بنده نخواهد بجز داد و مهر
شب و روز و گردان سپهر آفرید
چو بهرام و کیوان و مهر آفرید
همانگه چون منذر به ایوان رسید
ز بهرام رایش به کیوان رسید
دبیران دانا به دیوان شدند
ز بهر درم پیش کیوان شدند
بمن ده تو این هر سه دخترت را
به کیوان برافرازم اخترت را
که زین برنهد تا به ایوان شود
کلاهش ز ایوان به کیوان شود
خداوند پیروزی و دستگاه
خداوند بهرام و کیوان و ماه
نگارندهی هور و کیوان و ماه
فروزندهی فر و دیهیم و گاه
بدین جای بیچارگی دست گیر
تو باشی ننالم به کیوان و تیر
پر اندیشه بد تا بایوان رسید
کلاهش ز شادی به کیوان رسید
برازندهی هور و کیوان و ماه
نشاننده شاه بر پیش گاه
ز کیوان همه نقشها تا به ماه
بران تخت کرد او به فرمان شاه
بدو کرده پیدانشان سپهر
چو بهرام و کیوان و چون ماه و مهر
ز کیوان و تیر و ز گردنده ماه
پدیدار کرده ز هر دستگاه
چو هنگامهی زخم ایوان بود
بلندی ایوان چو کیوان بود
همان تیر و کیوان برابر شدست
عطارد به برج دو پیکر شدست