شاهنامه فردوسی
«شماساس» در شاهنامه فردوسی
شماساس و دیگر خزروان گرد
ز لشکر سواران بدیشان سپرد
همانا شماساس در نیمروز
نشستست با تاج گیتی فروز
شماساس کز پیش جیحون برفت
سوی سیستان روی بنهاد و تفت
فرستادهای آمد از نزد اوی
به سوی شماساس بنهاد روی
شماساس را خواست کاید برون
نیامد برون کش بخوشید خون
چو این دو سرافگنده شد در نبرد
شماساس شد بیدل و روی زرد
شماساس و آن لشکر رزم ساز
پراگنده از رزم گشتند باز
شماساس چون در بیابان رسید
ز ره قارن کاوه آمد پدید
به هم بازخوردند هر دو سپاه
شماساس با قارن کینهخواه
گریزان شماساس با چند مرد
برفتند ازان تیره گرد نبرد
شماساس را دید گرد دلیر
که میبر خروشید چون نره شیر
نگون اندر آمد شماساس گرد
چو دید او ز قارن چنان دست برد
شماساس کین توز لشکر پناه
که قارن بکشتش به آوردگاه