شاهنامه فردوسی
«اغریرث» در شاهنامه فردوسی
چو شد ساخته کار جنگ آزمای
به کاخ آمد اغریرث رهنمای
چنین گفت اغریرث هوشمند
که گر بارمان را رسد زین گزند
پرآژنگ شد روی پور پشنگ
ز گفتار اغریرث آمدش ننگ
چو اغریرث پرهنر آن بدید
دل او ببر در چو آتش دمید
ازان پس به اغریرث آمد پیام
که ای پرمنش مهتر نیکنام
اگر بیند اغریرث هوشمند
مر این بستگان را گشاید ز بند
چنین گفت اغریرث پرخرد
کزین گونه گفتار کی درخورد
که بخشود بر ما جهاندار ما
شد اغریرث پر خرد یار ما
گرانمایه اغریرث نیک پی
ز آمل گذارد سپه را به ری
چو از پیش دستان برون شد سپاه
خبر شد به اغریرث نیک خواه
چو اغریرث آمد ز آمل به ری
وزان کارها آگهی یافت کی
چو از کار اغریرث نامدار
خبر شد به نزدیک زال سوار
دلش خود ز تخت و کله گشته بود
به تیمار اغریرث آغشته بود
گر از من سر نامور گشته شد
که اغریرث پر خرد کشته شد
ز کینه به اغریرث پرخرد
نه آن کرد کز مردمی در خورد
نخستین ز اغریرث اندازه گیر
که بر دست او کشته شد خیره خیر
ترا هم ز اغریرث ارجمند
فزون نیست خویشی و پیوند و بند